شهرمن


باغبان کرده فراموش که سیبی دارد ...

از هردری سخنی

شهرمن زمستانش خشک ونامرداست وتابستانش دوامی ندارد بهارش گذراپاییزش زودرس ودردل این همه خشونت مردمانی بادلی به وسعت دریا ودلخوش به سلیمانی که تخت ندارد وانباری ازطلابرای مردمی که نگهبان آنبرای غیرخودهستند.وشخم فرهنگ این مردم بدست ازمابهترانی که شهردرچپاول آنهاست وخرسند ازاینکه باجرعه ای یادمان میرودآب شهرآلوده به انواع ناخوشایندهاست که آرسنیک باکلاس ترین آنهاست شهرت شهرم به چند درجه زیرصفر بودن است وباقی صحبتهای درگوشی که بماندبرای بعدشهر من خیلی باصفاست طوری که دراوج هیجان این شهر که ازساعت6الی7عصربطول می انجامددرسمت راست خیابان منتهی به بیمارستان افرادپابه سن گذاشته ومعلمانی که بعدازتعطیلی آموزش وپرورش به پاسداشت واحترام به شغل معلمی درجلوی آن مینشینندوبه ترددهای آنطرف خیابان که بیشترافرادجویای کار ازآن ترددمیکنندمینگرندوشاخصه عمده دیگرشهرم همین بس که باوجودامکانات زیرصفربازهم سلیمان ودیوش تنهادلخوشی شهرم هستند وخوبتراینکه خوب شدطلا گردو غبارندارد چون آنهم برای مردم شهرم نمی ماندولی باهمه نداریت دوستت دارم تکاب بدون افراد فئودال که مروج ارباب رعیتی هستند وازترس منافع خودشان به برادرهم رحم نمیکنند چه زیباترمیبودی  به قول خان آقا:هنری داری اگرهمره مارهروباش"بی هنررانبودجرگه ماکارتکاب



نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 4:44 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |


Power By: LoxBlog.Com