باغبان کرده فراموش که سیبی دارد ...

از هردری سخنی

همه چیز پای تقدیر است اینکه باید برای گفتن حق وناحق باید حبس کشید باید باسیلی صورتت راسرخ نگه داری اینکه خداازترس کهریزک به زمین نیم نگاهی هم نمیکند اینکه ارباب به فلکت ببندد کوچکترین آرزویت باید باشددنیا برخلاف آنهمه تبلیغ دارمکافات تحمیلی گشته وتوبایدخداراشاکرباشی که نفس میکشی ریا اینکه آرام نیستی ولی بایددرگیروداراینهمه ناخدایی باید باخدابود بایدباکمترینها زندگی راازسرنوشت پس توهم ازسربنویس ولی نقطه نزار شایدپایان به سرانجام سه نقطه بینجامد

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 9:22 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

 

 

این روزا...دست هر کس را که میگیری برای بلند شدن

آماده می شود برای سوار شدن...!!

 

 

کاش دست اتفاق را میشد گرفت ، تا نیفتد

آرام باش ...

برای کسی که گوشهایش را گرفته

 

فریادِ تو چیزی شبیه شکلک در آوردن ست  ... ......

 

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 3:12 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 5:49 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

 

به امید چترفردایت " خیس بارانم...

نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:43 قبل از ظهر توسط رحیم افشار| |

دلم برای لحظه ای آرامش تنگ است ولی این را نیز میدانم که ریختن به

به این سادگی ننگ است"پس تامیتوانید دل به دریا بسپارید"خدا آبی است

 

نوشته شده در جمعه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:46 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

طبال بزن ...بزن که نابود شدم

برتارغروب زندگی "بود شدم

عمرم همه رفت" خفته درکوره ی مرگ

آتش زده استخوان... بی دود شدم

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 6:33 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |


Power By: LoxBlog.Com