باغبان کرده فراموش که سیبی دارد ...

از هردری سخنی

 

این کوزه گر دهر" چنین جام لطیف "         

میسازدو  باز "   برزمین   میزندش

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:55 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

در اوج با خدايي" ناخدا گشتم واين كشتي  كه نمي دانم

دركدام اسكله بي سرانجامي لنگر خواهدانداخت "

وتوئي كه هم موج وهم طوفان دست توست ...

وهر لحظه كه بانواي ني سرانگشتت بنوازي " 

 كه دود يا نشاني ديده باشم 

 به بوي باروت ودريازدگي  پوزخند خواهم زد

ودرآينده تو ياردبستاني سرخواهي داد

ومن عكسي كه  تفسير يك خبر شده است....

 

 

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 6:50 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

تن من دستگيره نيست "روح من آزاداست

ريشه ام درخاك است "رك بگويم :

حرف من آزاديست...

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 2:5 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

هنوز چند صباحی"  ازنگاه خسته دستم باقیست" هرآن سو نشانت دهد " رو" خدا آنجاست...

نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:37 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |


Power By: LoxBlog.Com