باغبان کرده فراموش که سیبی دارد ...

از هردری سخنی

سر تا پایم را خلاصه کنند 

می شوم "مشتی خاک" 

که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه 

یا "سنگی" در دامان یک کوه 

یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس

شاید "خاکی" از گلدان‌ 

یا حتی "غباری" بر پنجره 

 

اما مرا از این میان برگزیدند :

برای" نهایت" 

برای" شرافت"

برای" انسانیت"

و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :

" نفس کشیدن "

" دیدن "

" شنیدن "

" فهمیدن "

و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید 

من منتخب گشته ام :

برای" قرب "

برای" رجعت "

برای" سعادت "

من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:

به" انتخاب "

به" تغییر "

به" شوریدن "

به" محبت "

به " محبت "

به "محبت "

به " محبت"

نوشته شده در شنبه 6 تير 1394برچسب:,ساعت 10:55 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

قبرستان شهرم چه قدر سیری ناپذیر است به جای سه وعده دهها وعده میخورد وهنوز سیر نشده

....

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 29 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:38 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

بیاین آشتی

نوشته شده در شنبه 27 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 11:3 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

اینجــــــا گرگ ها هم افســــــــردگی مفـرط گرفتــــــه اند دیگــــــــر گوسفنـد نمیـــدرند به سـاز چوپان گوش میدهنــــــــد و هـای هـای گـریه میکننــــــــد
نوشته شده در چهار شنبه 9 بهمن 1392برچسب:,ساعت 1:2 قبل از ظهر توسط رحیم افشار| |

گوشـهآیم رآ مـﮯگیرمـــــ چشمــــــهآیمـ رآ مـﮯبنــــدمـــ و زبآنــمـ را گـآز مـﮯگیــــــرمـــ ولــﮯ حریــــــف افکآرمـ نمـﮯشومـــ مـردانی را میشناســــم مـردانی را میشناســــم که هنگــــام عصبـانیت داد نمـی زننـــــــد ناســـــزا نمی گوینــــــد نمی زننــــــــد نمی شکننــــــد ٬ تهمت نمی زننـــــــد کبــــــود نمی کننـــــــد خـراب نمی کننـــــــد تنهــــــا سیگـــــــاری روشن می کننـــــــد و در آن می سوزاننـــــــد تمــــــام خشـــــم خـود را تـا مبــــــادا به کســـــانـی که دوسـتـش می دارنـد از گــــل کمتـــــــر گفتـــه باشنـــــــد . . .
نوشته شده در چهار شنبه 8 بهمن 1392برچسب:,ساعت 11:58 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

این روزهــــا زیادی ساکتــــ شده ام حرفــــ هایم نمی دانم چــــرا به جای گلــــو ، از چشــــم هایم بیرونــــ می آیند . . .
نوشته شده در سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:,ساعت 11:51 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

"فـــقـــر" گرسنگــــی نــیســـت عــریـانی هـم نیسـت "فـــقـــر" چیـــزی را نـــداشـــتن اســــت ولـــی آن چـــیـــز پـــول نیـــست "فـــقـــر" همـــان گــرد وخـاکـی اســت کـه بـر کتـاب هـای فــروش نــرفتـه ی یـک کتــاب فروشـی مــینشینـــد "فـــقـــر" کـــتیـــبه ســـه هــزار ســـالــه ایـــست کــه بــر روی آن یــادگــاری نــوشتــه اند "فــقــر" پــوست مــوزیــست کــه از پــنجره ی یــک اتــومبـــیل بـه خــیابان انــداخته مــیـشود "فــقــر" شــب را بــی غــذا ســر کــردن نیـــست روز را بــی اندیـــشه ســر کــردن اســت
نوشته شده در شنبه 11 آبان 1392برچسب:,ساعت 6:32 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

تنـــهایـــی تـــرجیـــح دآرد... بـــه تــن هــایـــی کـــه روحـــشان بـــا دیـــگریـــست دلـــم آغـــوشی میـــخـــوآهـــد... کـــه نه زن بـــاشـــد نه مـــرد خـــدآیـــآ زمـــین نـــمـــی آیـــی؟؟؟
ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 11 آبان 1392برچسب:,ساعت 6:25 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

عید تفرقه "مبارک
نوشته شده در پنج شنبه 2 آبان 1392برچسب:,ساعت 4:55 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

خندیدن خوب است قهقهه عالیست "گریستن "آدم را آرام میکند " اما...لعنت بربغض!
نوشته شده در چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:,ساعت 4:53 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

سلام"دلم براوبلاگم سوخت"به روزش کردم بانفسی تازه ازبهار: دست عشق از دامن دل دور باد! می‌توان آیا به دل دستور داد؟ می‌توان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بی‌گزاره در نهاد ما نهاد خوب می‌دانست تیغ تیز را در کف مستی نمی‌بایست داد
نوشته شده در پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:,ساعت 9:31 قبل از ظهر توسط رحیم افشار| |

شبای بی ریا "رفیق بی کلک "دریای غم "همه اینها استعارست از ناشده ها برای فریب من وتو پس این دنیا یعنی مای مفرد" یعنی کلی خجالت یعنی ازدحام کلی کثافت "چه روزها وچه شبها که باآرزو به سر نمی شود ولی درپی همه آنها یک چیز خفته است باید برای ماندن به نحو مقتضی شرف نداشت "سگ بود تادلت برای هیچها نجنبد انتخاب پشت انتخاب یکی پست ترازدیگری فقط خدا مانده که گاهی به او نیز شک میکنم....
نوشته شده در سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت 10:11 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

 

یک پایان تلخ "بهتر ازتلخیه بی پایان است...

 

 

نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:38 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

درخت  حرف تبر رابه دل نمیگیرد"

پدر! ببخش رجزهای گاه گاهم را.

نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت 6:41 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

من قدمگاه توام" پای بگذار

من سراپرده توام "پرده بگشا

من چراغ راه توام" خاموشم نکن

من خدایم همانی که سرادقات جلالش را

سعدی بااهتمام حافظ برای این قرن پردردسر

هی گفتند"ولی کو "گوش شنوا "

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 6:50 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

اینهمه درد" ازپشت آنهمه غبارومه "نیز دیده میشود

پس خوب دقت کن ...

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 4:14 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

همه چیز پای تقدیر است اینکه باید برای گفتن حق وناحق باید حبس کشید باید باسیلی صورتت راسرخ نگه داری اینکه خداازترس کهریزک به زمین نیم نگاهی هم نمیکند اینکه ارباب به فلکت ببندد کوچکترین آرزویت باید باشددنیا برخلاف آنهمه تبلیغ دارمکافات تحمیلی گشته وتوبایدخداراشاکرباشی که نفس میکشی ریا اینکه آرام نیستی ولی بایددرگیروداراینهمه ناخدایی باید باخدابود بایدباکمترینها زندگی راازسرنوشت پس توهم ازسربنویس ولی نقطه نزار شایدپایان به سرانجام سه نقطه بینجامد

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 9:22 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

 

 

این روزا...دست هر کس را که میگیری برای بلند شدن

آماده می شود برای سوار شدن...!!

 

 

کاش دست اتفاق را میشد گرفت ، تا نیفتد

آرام باش ...

برای کسی که گوشهایش را گرفته

 

فریادِ تو چیزی شبیه شکلک در آوردن ست  ... ......

 

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 3:12 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 5:49 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

 

به امید چترفردایت " خیس بارانم...

نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:43 قبل از ظهر توسط رحیم افشار| |

دلم برای لحظه ای آرامش تنگ است ولی این را نیز میدانم که ریختن به

به این سادگی ننگ است"پس تامیتوانید دل به دریا بسپارید"خدا آبی است

 

نوشته شده در جمعه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:46 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

طبال بزن ...بزن که نابود شدم

برتارغروب زندگی "بود شدم

عمرم همه رفت" خفته درکوره ی مرگ

آتش زده استخوان... بی دود شدم

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 6:33 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

تنــها برخی از آدمها بـــــــاران را احسـاس می کنند! بقیه فقط خیس می شوند….......

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 11:37 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |

دیدیم به دنبال هوا و هوس شیخ / هر لحظه فرامین خدا در نوسان است

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:26 قبل از ظهر توسط رحیم افشار| |

فریاد فریاد "فریاد ازفردا" که صبح "پایان مستیست

                

 

 

 

       آندم که مرا می زده بر خاک سپارید

                ..............

       زیر کفنم خمره ای از  باده   گذارید

                ..............

        تا در سفر دوزخ از آن  باده بنوشم

                ..............

        بر خاک  من از ساقه انگور  بکارید

نوشته شده در چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,ساعت 9:36 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |


Power By: LoxBlog.Com