باغبان کرده فراموش که سیبی دارد ...
از هردری سخنی
سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک" که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه یا "سنگی" در دامان یک کوه یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس شاید "خاکی" از گلدان یا حتی "غباری" بر پنجره اما مرا از این میان برگزیدند : برای" نهایت" برای" شرافت" برای" انسانیت" و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای : " نفس کشیدن " " دیدن " " شنیدن " " فهمیدن " و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید من منتخب گشته ام : برای" قرب " برای" رجعت " برای" سعادت " من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده: به" انتخاب " به" تغییر " به" شوریدن " به" محبت " به " محبت " به "محبت " به " محبت" قبرستان شهرم چه قدر سیری ناپذیر است به جای سه وعده دهها وعده میخورد وهنوز سیر نشده .... یک پایان تلخ "بهتر ازتلخیه بی پایان است... درخت حرف تبر رابه دل نمیگیرد" پدر! ببخش رجزهای گاه گاهم را. من قدمگاه توام" پای بگذار من سراپرده توام "پرده بگشا من چراغ راه توام" خاموشم نکن من خدایم همانی که سرادقات جلالش را سعدی بااهتمام حافظ برای این قرن پردردسر هی گفتند"ولی کو "گوش شنوا " اینهمه درد" ازپشت آنهمه غبارومه "نیز دیده میشود پس خوب دقت کن ... همه چیز پای تقدیر است اینکه باید برای گفتن حق وناحق باید حبس کشید باید باسیلی صورتت راسرخ نگه داری اینکه خداازترس کهریزک به زمین نیم نگاهی هم نمیکند اینکه ارباب به فلکت ببندد کوچکترین آرزویت باید باشددنیا برخلاف آنهمه تبلیغ دارمکافات تحمیلی گشته وتوبایدخداراشاکرباشی که نفس میکشی ریا اینکه آرام نیستی ولی بایددرگیروداراینهمه ناخدایی باید باخدابود بایدباکمترینها زندگی راازسرنوشت پس توهم ازسربنویس ولی نقطه نزار شایدپایان به سرانجام سه نقطه بینجامد
آماده می شود برای سوار شدن...!!
کاش دست اتفاق را میشد گرفت ، تا نیفتد برای کسی که گوشهایش را گرفته فریادِ تو چیزی شبیه شکلک در آوردن ست ... ...... به امید چترفردایت " خیس بارانم... دلم برای لحظه ای آرامش تنگ است ولی این را نیز میدانم که ریختن به به این سادگی ننگ است"پس تامیتوانید دل به دریا بسپارید"خدا آبی است طبال بزن ...بزن که نابود شدم برتارغروب زندگی "بود شدم عمرم همه رفت" خفته درکوره ی مرگ آتش زده استخوان... بی دود شدم تنــها برخی از آدمها بـــــــاران را احسـاس می کنند! بقیه فقط خیس می شوند…....... دیدیم به دنبال هوا و هوس شیخ / هر لحظه فرامین خدا در نوسان است فریاد فریاد "فریاد ازفردا" که صبح "پایان مستیست آندم که مرا می زده بر خاک سپارید .............. زیر کفنم خمره ای از باده گذارید .............. تا در سفر دوزخ از آن باده بنوشم .............. بر خاک من از ساقه انگور بکارید
ادامه مطلب
Power By:
LoxBlog.Com |