باغبان کرده فراموش که سیبی دارد ...

از هردری سخنی

ای بیاد بیداد توهمنفس باقصه پردردزمستان مانده ام"

دریادبخش یادگاری که هم اینک جولان میکند درخستن گاهم باخودچه خوشم نه اینکه دلم زهر مینوشد وچه خوش مینگارد گویاکه بارقه ای ازناجفاییی دیده است ونهایتآ شبانه" نه به آوازچغانه" که با نوای بی نوایی سکوت میشکنم تاپیکره خسته ام راسامانی داده باشم روزدرفراغ ازدست ناداده هایم مینالم وشب ازیادازدست رفته ها ساعتی آرامشم نیست به خودازچه مغرورم نمیدانم لاکن "لاغیرراتوان تسکین این دردنیست" که من چشم رابه اغماض وگردنکشی عادت داده ام که به آنچه دل صفامیکند" خودرامقید سازد"سوز سه تارم رهایم میکند ازلامکررولی حیف که ازاوان ستاند نش سیم سولش که آرام بخش بود"هی پاره میشود چراکه جوربقیه رامیکشد"(تقدیم به خواهرم که هرچه کردم به دورم ریخت ولی خودش دیدکه روی خاک اندازش گفتم دوستت دارم)



نوشته شده در جمعه 8 دی 1391برچسب:,ساعت 7:11 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |


Power By: LoxBlog.Com