باغبان کرده فراموش که سیبی دارد ...

از هردری سخنی

 

 

Avazak_ir-Beauty111~0.jpg

در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام
 

من در این تاریکی

من در این تیره شب جانفرسا

زائر ظلمت گیسوی توام.

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من
 

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل عطرآلود

من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرور ،

گیسوان تو در اندیشه من
 

گرم رقصی موزون .

کاشکی پنجه من
 

در شب گیسوی پرپیچ تو راهی می جست.

چشم من ، چشمه زاینده اشک ،
 

گونه ام بستر رود .

کاشکی همچو حبابی بر آب ،
 

در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود .                                 مصدق



نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,ساعت 1:46 بعد از ظهر توسط رحیم افشار| |


Power By: LoxBlog.Com